17 ماه بعد...

آخرین باری که اینجا پست گذاشتم از ماری گفتم که توی آستین خودم پرورش دادم. بعد از اون ماجرا من برگشتم ایران و ازدواج کردم. حدودا 11 ماه هم موندم و کار کردم و خودمو جمع و جور کردم و با خانومم برگشتیم اینجا. خدا رو شکر هم از زندگیم راضی ام و هم از حذف آدمهای اضافه ای که روزی دغدغه ناراحتی ها شون رو داشتم . نگرانی هایی که باعث می شد جیب خودم خالی بمونه اما جیب بقیه رو پر کنم

اما پس از بازگشتم به ایران تصمیم مهمی گرفتم . اون هم این بود که هیچکس به جز خودم و خانوادم برام مهم نباشه.

الان نیاز مبرم به نیروی برنامه نویس دارم اما حتی حاضر نیستم به دوستانی که ایران میشناسم بگم. توی سایتهای اینجا آگهی میذارم و حقوق خوبی هم پیشنهاد دادم. اما نمی خوام دیگه دور و بری هام بخورن و آخرش من بده بشم !

مثلا همون ماری که توی آستینم بود خبرش رو دارم که شدیدا پول لازمه و به کار من هم می خوره اما آدم از 1 سوراخ 3 بار گزیده نمی شه دیگه ! دو بار گزیدم بسمه دیگه

بهترین کار اینه که با همه دوری و دوستی رو نگه داری.

خدایا واسه همه چیز شکرت :)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد