گذر احوال

این هفته سومین حقوقم رو از شرکت میگیرم. جالبه که بگم تو این 3 ماه با 3 تا شرکت مختلف دارم همکاری می کنم و تقریبا چیزی ازم نمونده دیگه !

هنوز نتونستم از شرکت قبلیم جدا بشم ! یکجوری رفتار می کنه که ادم شرمنده میشه. چند روز پیش دنبال ماشین اجاره ای میگشتم به مدیر شرکت قبلی گفتم سراغ داری؟ نیم ساعت بعد ماشین خودش دم در خونه م پارک بود !

با شرکت سومی نمی خوام ادامه همکاری بدم. آخر هفته هام داره از بین می ره و تقریبا خستگی کار مداوم داره از پا درمیاره منو

از رنجی که این روزها میبرم....

چند روز پیش توی پست آخرم نوشتم که منتظر ویزام هستم . طبق قرارهایی که با شرکت گذاشته بودیم قرار شد از دوشنبه هفته آینده بصورت ریموت باهاشون شروع به همکاری کنم. دقیقا امروز هم روزی بود که قرار گذاشته بودم با شرکت فعلی صحبت کنم و کارم رو بصورت ریموت باهاشون ادامه بدم تا بعد از ویزا باهاشون قطع همکاری کنم و بریم کشور مقصد. اما امروز درخواست ویزام رد شد :| دلیل؟ به خاطر شرایط فعلی ایران نمی تونیم راستی آزمایی کنیم و بک گراند چک کنیم !

منم به شرکت ایمیل زدم که اینجوری شده و اینا زده به سرشون چون من چند ساله که ایران زندگی نمی کنم اصلا ! 

قرار بر این شد که فردا در خواست تجدید نظر رو پست کنن و باید منتظر دادگاه استیناف باشیم. 

این چرخ روزگار گاهی اصرار داره که از روی دهن من عبور کنه 

باید منتظر باشیم ببینیم نتیجه چی میشه. ولی احتمالا بچه اینجا به دنیا میاد.

چرخ دنیا میچرخه ! چه با تو چه بی تو

تا چشم به هم میذارم زمان میگذره ! یک وبلاگ دیگه دارم که فکر می کنم چند ماه پیش یک پست گذاشتم توش که کار وبلاگ رو ادامه بدم یا نه؟ از اون پست 6 سال گذشته !

از سال 95 احساس میکنم زندگیم روی دور تند افتاده  !پلک میزنم سال میگذره. نفس میکشم ماه ها عوض میشن ! 

احساس میکنم آدمی که سال 92 این وبلاگ رو راه اندازی کرد رو دیگه نمیشناسم ! 

دقیقا 10 سال پیش درگیر پروسه مهاجرت شدم و هر دفعه به بن بستی خوردم به اسم مدرک تحصیلی ! چون من از دانشگاه انصراف داده بودم و درگیر بازار کار شده بودم و توی کار خودم موفق بودم احساس می کردم دیگه بهش نیازی ندارم. هر دفعه خواستم اقدام کنم به این مشکل خوردم. 

برنامه کانادا و فرانسه رو بی خیال شدم. آخرین تلاشم برای کانادا منجر به ریجکتی شد و بیخیال شدم اومدم ترکیه. 4 سال از اون روزای سخت مهاجرت که اینجا نوشتم گذشته.الان در حالی که منتظر تولد پسرمونیم ، همزمان منتظریم که ویزای کاری کشوری که با فکر هرچه بادا باد و اینام ریجکت میکنن ، صادر بشه و بچه مون رو بتونیم توی اروپا به دنیا بیاریم !

چرخ دنیا میچرخه ! چه با تو چه بی تو

17 ماه بعد...

آخرین باری که اینجا پست گذاشتم از ماری گفتم که توی آستین خودم پرورش دادم. بعد از اون ماجرا من برگشتم ایران و ازدواج کردم. حدودا 11 ماه هم موندم و کار کردم و خودمو جمع و جور کردم و با خانومم برگشتیم اینجا. خدا رو شکر هم از زندگیم راضی ام و هم از حذف آدمهای اضافه ای که روزی دغدغه ناراحتی ها شون رو داشتم . نگرانی هایی که باعث می شد جیب خودم خالی بمونه اما جیب بقیه رو پر کنم

اما پس از بازگشتم به ایران تصمیم مهمی گرفتم . اون هم این بود که هیچکس به جز خودم و خانوادم برام مهم نباشه.

الان نیاز مبرم به نیروی برنامه نویس دارم اما حتی حاضر نیستم به دوستانی که ایران میشناسم بگم. توی سایتهای اینجا آگهی میذارم و حقوق خوبی هم پیشنهاد دادم. اما نمی خوام دیگه دور و بری هام بخورن و آخرش من بده بشم !

مثلا همون ماری که توی آستینم بود خبرش رو دارم که شدیدا پول لازمه و به کار من هم می خوره اما آدم از 1 سوراخ 3 بار گزیده نمی شه دیگه ! دو بار گزیدم بسمه دیگه

بهترین کار اینه که با همه دوری و دوستی رو نگه داری.

خدایا واسه همه چیز شکرت :)

استاد پرورش مار در آستین

آخرین پستم رو داشتم می خوندم . چند تا مساله رو مطرح کرده بودم که الان نتیجه همشون رو دارم می بینم

1- یکی از دوستانم رو که آورده بودم و گند زده بود به زندگیم = دوباره این اشتباه رو کردم ! یکی دیگه رو آوردم و باز همون آش و همون کاسه ! من برای این مهاجرت کردم که از دست این آدمها خلاص بشم نمی دونم چرا باز برداشتم آوردمشون توی زندگیم ! باز صد رحمت به دوست قبلیم . هنوز باهاش در ارتباطم ! این یکی که کلا ...بی خیال !

2- رزومه ای که فرستاده بودم برای یک شرکت اوکی شد . 3 ماه مشغول به کار شدیم . اما بخاطر همین آدمی که خودم آوردمش، خودمو کشیدم کنار و برمیگردم ایران. میگید چرا؟ چون من برگردم کسی هست که پشتم باشه :) بی خونه و زندگی نیستم 

یک ضرب المثلی هست که می گه کافر همه را به کیش خود پندارد ! آدمی که حتی حقوقش رو از  زنش مخفی کرده  منو به دروغگویی متهم کرده :)

مهم نیست ، من برام 2 ماه طول میکشه تا کار مشابه رو پیدا کنم . این چیز دست نیافتنی ای برای من نیست. اما برای بقیه خیلی ایده اله ! واسه همین چسبیدن بهش. من عادت ندارم واسه لقمه نون بجنگم. دیدم محتاج تر وجود داره میدم بهش و میگذرم :)

ولی یک چیزی یادم می مونه . هیچکس به جز خانواده به دردم نخورد :)

دوستان همیشه سعی کنید با خانواده باشید . اگر هم نیستید به زمین و زمان اعلامش نکنید...